زمانی که بحث از بازیهای نقش افرینی و جهان باز به میان میآید، یک بازی همواره در صدر الویتها قرار دارد؛ پر افتخار ترین بازی تاریخ: بازی Witcher 3. با تیلنو همراه باشید تا به دلایل دوست داشتنی بودن ویچر بعد از گذشت چندین سال بپردازیم.
در طول سه چهار دههی اخیر، دنیاهای فانتزی عظیم به شدت میان طرفدارن محبوب شده و این محبوبیت مختص به هنر و یا عرصهی متمایزی نیست. فراگیری این دنیاها و محبویت آنها باعث شده شاهد ساخت سرگرمیهای متفاوتی در زمینه های مختلف مانند سینما، تلوزیون، کتابها و رسانههای نوشتاری و به خصوص بازیهای ویدیویی باشیم. معروفترین این جهانهای فانتزی، اکثریت مربوط به دست نوشتهها و آثار ساخته شده با اقتباس از همین نوشتهها و کتابها هستند. از معروف ترین این اقتباسها میتوانیم به سریال گیم آو ترونز (Game of Thrones) ، سه گانهی سینمایی ارباب حلقهها و هابیت و مجموعهی هری پاتر اشاره کنیم که هر کدام در نوع خود طرفداران بیشماری دارند. اما در دنیای بازیهای ویدیویی هم کم شاهد این روند نبودهایم و همواره بازیهایی بودهاند که با یک اقتباس مناسب از منبع خود به موفقیتهای نسبی رسیدهاند.
اما همان طور که در تیتر مطلب مشاهده کردید، بحث امروز ما دربارهی سه گانهی ویچر (Witcher) (یک بازی برگرفته شده از کتابی با همین نام و نوشتهی نویسندهی مهشور لهستانی) آندری ساپکوفسکی است. شاید دو بازی اول از مجموعه در نهایت یک بازی خوب باشند ولی آن چه که ویچر و استودیو سی دی پراجکت (CD Projekt) را معروف کرده است، اثر سوم مجموعه، یعنی بازی Witcher 3: Wild Hunt است.
جریانات سه گانهی ویچر در دنیایی با نام کانتیننت (Continent) روایت میشود. شروع آشوبها و اتفاقات عجیب این دنیا از روزی شروع شد که یک رویداد به نام برخورد دنیاها (The Conjunction of the Spheres) به واقعیت پیوست و باعث شد که مرز بین دنیای انسانها و الفها (Elves) با دنیای هیولاها (Monsters) از بین برود و هیولاها با ورود خود به کانتیننت شروع گر آشوبهای پایان ناپذیری شدند که گویا تمامی ندارد. البته که بعد از مدتی انسانها خود را به این دنیای وحشی تحمیل میکنند و این قضیه باعث میشود که هیولاها و الفها در اقلیت قرار گیرند و قدرت را به نسل بشر تحویل دهند. این یک مقدمهی بسیار کوتاه از چگونگی احوال دنیای Witcher است، که البته اگر بخواهید به طور کامل در جریان اتفاقات بازی باشید باید یک مدت زمان طولانی را به مطالعه در این مورد اختصاص دهید.
آندری ساپکوفسکی برای خلق این دنیا، از تمامی دنیاهای فانتزی عناصری را قرض گرفته و با دمیدن قلم و تفکر خاص خودش به کالبد این حماسه، یک داستان و اقلیم جدید ابداع کرده است که مانند آن را کمتر دیدهایم. این دنیا پر از سیاستها کثیف، اختلافات اجتماعی، نژاد پرستی ، افراد فاسد و حاکمهای پلید است. ولی اشتباه نکنید، کانتینت علاوه بر این نیمهی تاریک، یک دنیای به شدت زیبا و دل نشین دارد که به قسمت تاریک آن می چربد. دنیایی که گرالت (شخصیت اصلی بازی) در آن زندگی میکند مملوء از داستانهای عاشقانه، افسانههای جن و پری، شوالیههایی با اسبهایی سفید، مناظر بکر و انسانهای از خود گذشته است که حاضرند برای رستگاری از هر لذتی روی برگردانند.
البته کانتیننت به حدی پیچیده و بزرگ است که نمیتوان آن را در طول یک مقاله خلاصه کرد و سعی میکنیم در مقالهای دیگر به بازگو کردن داستان آن بپردازیم؛ پس تمرکز خود را از داستان خلقت و آفرینش این جهان بر میداریم تا این که خود شما به تجربهی بازی بپردازید و متوجه قوص زیبا و دل فریب آن شوید. در این مقاله شما به مطالعه دلایل موفقیت قسمت سوم میپردازید تا متوجه شوید که چرا و با گذشت پنج سال، دنیای بازیهای ویدویی قصد فراموش کردن پر افتخارترین بازی تاریخ را ندارد.
یکی از مهم ترین، و شاید مهم ترین دلیل موفقیت داستان بازی، گرالت از ریویا است.
بیاید تصور کنیم که میخواهیم یک قهرمان، برای داستان فانتزی خود خلق کنیم. یک فرد تنومند، مو سفید و همه فن حریف که در عین حال که در لحظاتی سنگدل است، دوست داشتن و دوست داشته شدن را امری دلپذیر میداند. یک فرد دنیا دیده و با تجربه که علاوه بر دانش بسیار، از قوای بدنی مناسبی برخوردارد است و بدیهی است که تداخل این دو میتواند یک ابرقهرمان بلا منازع درست کند. حال علاوه بر اینها، قدرتها و حسهای فرا انسانی را فرض کنید که با دانش و علم تلفیق شده است. ماحصل این تصورات چه می شود؟ به طور مشخص داریم از گرالت صحبت میکنیم. گرالت همان شخصیتی است که یک دنیای فانتزی با فلسفههای حکومت گریزی در ذهن دارد. کسی که نباید در آن حد سنگدل باشد که دوستان و نزدیکان خود را فراموش کند و نه آن قدر دل رحم که مجبور شود یک جمع را فدای یک فرد کند. شخصیتی که نباید آن قدر معصوم باشد تا نتواند برای رسیدن به رستگاری قربانی بدهد و نه آن چنان خود شیفته، که ملاکهای خود را در الویت قرار دهد.
البته که شاید گرالت در ظاهر یک فرد خونسرد و به نسبت سنگدل به نظر برسد و در آزمایش Trail of Grasses (که هر کسی در این آزمایش شرکت کند، احساسات خود را از دست می دهد) شرکت کرده باشد، ولی اگر حدود ۵۰-۶۰ ساعت به تجربهی بازی بپردازید، در لایههای عمیق و پیچیدهی قوس شخصیتی او میتوانید به عواطف روانیاش پی ببرید. این پیچیدگی و دوگانگی میان مرز خیر و شر، توانسته گرالت را به یک شخصیت خاکستری اما ابرقهرمانانه برساند و یک پروتاگونیستی به وجود آورد که مانندش را در جایی ندیدهایم.
درست است که شخصیت پردازی کاراکترهای دیگر مانند سیری (Ciri)، ینیفر اهل ونگربرگ (Yennefer of Vengerberg)، تریس مریگولد (Triss Merigold) و دندلاین (Dandelion) در تکامل محض وجود دارند و مکمل داستان بازی Witcher 3 هستند و تاثیر زیادی بر جذابیت داستان بازی دارند، ولی یکی از مهم ترین و شاید مهمترین دلیل موفقیت داستان بازی، گرالت از ریویا است. البته نباید از حق بگذریم و نقش شخصیتهای ذکر شده در موفقیت اثر را انکار کنیم.
شرایط اقلیمی کانتیننت به شدت پویا و زیبا است.
از مدرسهی گرگها در شمال گرفته تا نیلفگارد در جنوب، از کوهستانهای آبی از شرق گرفته تا جزیرهی اسکلیگه (Skellige) در غرب؛ همگی داستان، فرهنگ، اعتقادات، فلسفه و خرافات خود را دارند. شما دست روی هر شهر و روستای کوچک و بزرگی که بگذارید، با یک دنیای جدید طرف هستید و نیازی نیست برای درک این دنیاهای کوچک به ساعتها مطالعه و گشت و گذار بپردازید و تنها کافی است هنگامی که نقشه را باز میکنید نشانک را روی محل Fast travel هر مکانی بگذارید تا با یک داستان کوتاه و چند خطی مواجه شوید. البته در دل این داستانهای کوتاه بازی Witcher 3، یک داستان اصلی و جریان ساز همیشگی وجود دارد که شامل حملهی نیلفگاردیهای (Nilfgaardians) جنوبی به سمت شمال برای غارت و گسترش قلمرو است. نیلفگارد و سردستهی آنها، یعنی امپراطور Emhyr، نقش کلیدی در بازی ایفا میکند و در واقع همین امپراطور است که موجب شروع ماجراجویی عظیم گرالت میشود.
در کل شرایط اقلیمی کانتیننت به شدت پویا و زیبا است و شما شاهد هر گونه آب و هوا و مردمی هستید. از جنگلهای سر سبز اطراف Kaer Morhen گرفته تا باتلاقها و لجن زارهای روح آزار منطقهی ولن (Velen)، از مردم متمدن و هنر دوست توسان (Toussaint) گرفته تا مردمان وحشی و تبر به دست اسکلیگه (Skellige)، تک تک این جزئیات باعث شده تا با یک دنیای زنده و دوست داشتنی طرف باشید که بتوانید ساعتهای متمادی در آن زندگی کنید.
مکانیکهای عمیق مبارزات و تنوع مراحل، گیم پلی متفاوتی را به وجود میآورد.
در یان که بازی Witcher 3 یک عنوان جریان ساز است هیچ شکی نیست. این بازی بنیان گذار یک جریان یا به عبارتی بهتر بنیان گذار سبک نقش آفرینی مدرن است، اثری که توانست تمامی عناصری که در بازیهای نقش آفرینی قدیمیتر مانند اسکایریم (Skyrim)، سه گانهی مس افکت (Mass effect trilogy) و … را با هم دیگر جمع کند و با نبوغی که کارکنان استودیو سی دی پراجکت (CD Projekt) به خرج دادند، یک محصول انقلابی و در عین حال پایبند به ریشهها خلق کنند.
بازی ویچر سه دارای یک سیتم ساخت و ساز یه به اصطلاحی Crafting است که اجازهی ساخت یک طیف وسیع از سلاحها و زرهها را به شما میدهد. این سیستم ساخت و ساز به شکل عجیبی جذاب است. برای مثال شما قصد دارید که یک شمشیر نقرهای بسازید که بتوانید با آن هیولاهای کریح باتلاقهای Velen را سلاخی کنید. قبل از هر کاری شما باید دستور ساخت این شمشیر را داشته باشید ولی این روند به شکلی نیست که بعد از به دستاوردن این دستور ساخت هر جایی که بخواهید شروع به ساخت کنید تا بتوانید آن را در دست بگیرید. این تازه اول راه است، شما باید بعد از دانستن نحوهی ساخت آن به دنبال منابع و مواد اولیهای بگردید که پیدا کردن همین مواد لازم نیاز به یک دستور ساخت دیگر دارد و ممکن است همین مواد مورد نیاز، یک دستور ساخت دیگر داشته باشد. البته که همیشه اینجوری نیست و اگر در هنگام گشت و گذار در محیط و جریان مراحل با دقت همه جا را loot کنید، یک حجم عظیم از آنها را پیدا میکنید. ولی با بالا رفتن قدرت اسلحهها و کمیابی آنها شما مجبور هستید که به سراغ ساخت این مواد اولیه بروید. اما هنوز مهم ترین مرحله مانده است و آن ساخت این شمشیر است که متاسفانه گرالت هر چه قدر همه همه فن حریف است، قادر به ساخت این شمشیر نیست و باید آن را نزد یک آهنگر ببرید که میتواند این سلاح را برای شما درست کند. بعد از همهی این قضایا باید بدانید که هر آهنگری هر چیزی را نمیتواند بسازد و ممکن است علم ساخت این شمشیر، دانشی فرای دانستههای این آهنگر باشد و علاوه بر اینها، آهنگرها به دو دستهی شمشیر ساز و زره ساز تقسیم می شوند که هر کدام نمیتواند کار دیگری را انجام دهد.
ولی شاید آن چه خواندید یک فرایند طولانی و حوصله سر بر به نظر بیاید ولی باید بدانید که ساخت یک شمشیر و یا زره در بازی ویچر 3، یکی از لذت بخشترین کارهایی است که یک گیمر می تواند انجام دهد. البته سیستم ساخت و ساز اثر، به ساخت سلاح و محافظهای بدن خلاصه نمیشود و بخشی به نام Alchemy هم وجود دارد که کارکردی مانند فرایندی که گفته شد دارد ولی یک وجه تمایز در این میان وجود دارد، خود گرالت یکی از بهترین شیمی دانها تمام ادوار است و معجونها و روغنهایی را که میخواهد را به تنهایی میپزد. شاید این سوال برای شما پیش آید که روغن به چه درد گرالت میخورد؟ باید بدانید که در ویچر هر هیولا و حیوانی جزء یک دسته از دشمنان شما قرار میگیرد که نقطه ضعف های منحصر به فرد خود را دارند و شما این نقطه ضعفها را بعد از سلاخی اولین نمونه از آن دسته، به دست میآورید. برای مثال یک گونه از دشمنان در بازی وجود دارد که ومپایر (Vampire) نام دارد و شما برای راحتتر کشتن این خون آشامها نیاز به روغن مخصوص ومپایرها دارید که پس از ساخت آن، میتوانید روغن را بر روی شمشیر نقرهای خود بمالید تا آسیب بیشتری به دشمن خود وارد کنید.
صحبت از مبارزه شد، باید بدانید که گیم پلی مبارزات ویچر یک مجموعهی به شدت پویا و البته پیچیده است. علاوه بر صحبتهای مربوط به نقطه حساسیت موجودات به روغنهای مختلف، باید بدانید که گرالت قادر است چند تکنیک جادوگری ساده که در بازی با نام Sign شناخته می شوند، را اجرا کند که تعداد آنها از تعداد انگشتان دست پیشی نمیگیرد. ولی هر کدام از این جادوها باعث میشود که شما در مبارزات بر دشمن خود غلبه کنید. برای مثال دستهی ارواح (Wraith) به یک جادوی گرالت به نام یردن (yrden) (که باعث میشود دشمنان در محدودهی آن کندتر حرکت کنند) حساسیت دارند و با اعمال این جادو، شما میتوانید به راحتی دخل این ارواح خبیثه را بیاورید.
علاوه بر موارد ذکر شده نباید از حق غافل شویم و تنوع مراحل را فراموش کنیم. شاید مهمترین دلیلی که باعث جذابیت گیم پلی اثر شده است، همین تنوع مراحل است. به طور تقریبی شما در بازی هیچ زمان دو کار تکراری را انجام نمیدهید و در هر مرحله و ماموریتی، کاری متفاوت با دفعهی قبلی انجام میدهید. برای مثال یک دفعه برای گرفتن اطلاعات از چند بچهی یتیم به قایم موشک بازی با آنها میپردازید و در یک مرحلهی دیگر برای ابراز حس تشکر به یک گروه، برای آنها اسب میدزدید. به طور کلی مکانیکهای عمیق مبارزات و تنوع مراحل، گیم پلی متفاوتی را به وجود میآورد.
ویچر اثری برای تعریف فلسفه و نمادها است
ویچر مکانی برای یاد گرفتن است، اثری برای درک بهتر زندگی، جایی برای تحلیل هستی. شما در تک تک قدمهایی که میزنید قادر به مشاهدهی مواردی هستید که جزء زیر متن روایت محسوب میشود که اگر متوجه آنها شوید ،زمان کوتاهی به فکر فرو میروید. بازی Witcher 3 نشان داد که برای بیان اختلاف طبقاتی نیازی به سکانسهای پیچیده و پرخرج سینمایی نیست و تنها کافی است برای بیان این مفاهیم دقت بیشتری به ظاهر و طراحی محیط شود. برای مثال در شهر نویگراد، بزرگترین شهر کانتیننت، اختلافات بین طبقهی مرفه و رعیت جامعه تنها با یک تغییر ساده در طراحی ساختمانها به وجود میآید. هنگامی دارید که از بندرگاه نویگراد به سمت بالای شهر یا به عبارتی بهتر به سمت منطقهی ثروتنمد نشین شهر میروید، این قضیه را با چشمان خود میبینید. تنها در یک فاصلهی چند متری دو ساختمان وجود دارد که یکی ظاهر ساختمانهای گران قیمت در قرون وسطی را در ذهن تداعی میکند و دیگری ظاهر ساختمانی که انگار چندین سال است کسی وارد آن نشده.
البته که این تفاوتها در طراحی مناظر خلاصه نمیشود. در همین حال دو NPC را در نظر بگیرید که یکی در منطقهی مرفه زندگی میکند و دیگری در منطقهی زاغه نشین شهر. هر کدام از آنها رفتار و کرداری متناسب با موقعیت اجتماعی خود دارند. فرد ثروتمند با یک لباس شیک و رنگی در میدان شهر مشغول تماشای شاعران و تصنیف گران است و دیگری در یک گوشه نشسته و در حال گدایی است. تازه این فقط قسمتی از نمایش این مورد در بازی ویچر 3 است و قسمت بزرگی از قصهها در زبان محاوره مردم شهر روایت میشود. البته سی دی پراجکت، میزبان اندیشهی ضد مارکسیسم است (جریان مارکسیسم به معنی این است که طبقهی کارگر به انقلاب علیه سرمایه داران بپردازد) و اعتقادی به داشتن حقوق اجتماعی برای قشر کارگر ندارد. ولی نکته این جا است که این مورد، در زندگی روستاییان فقیر، دیده نمیشود. سازندگان معتقدند که قشر رعیت و بی تخصص جایی در محیط رقابت آمیز شهری ندارد، و باید در روستا زندگی کنند تا شاهد حقوق پایمال شدهی خود نباشند.
یا در مثالی دیگر، ایدئولوژی مد نظر سازندگان مربوط عدم وجود حکومت مرکزی است که البته در این مورد تناقضاتی در بازی دیده میشود که نمیتوان به یک نتیجهی نهایی رسید. به هر حال، در قسمتی از داستان بازی شما شاهد تعهد امپراطور نیلفگارد نسب گرالت هستید و در طرفی دیگر شاهد بدرفتاری شاه ردووید (Radovid) نسبت به قهرمان داستان. البته شاید بتوان گفت که این مورد تا حدودی مربوط به انتخابات شما در بازی است و این شما هستید که در مورد چگونگی رفتار اطرافیان در مورد خود تصمیم میگیرید. ولی باز هم نمیتوان یک خط مشی قطعی برای این قضیه متصور شد و این شما هستید که باید عقیدهی سی دی پراجکت را در این باره درک کنید.
البته که روایت بازی به طور کامل به جریان فیمینیستها احترام میگذارد و فرقی برای زن و مرد قائل نمیشود. حتی میتوان گفت که شخصیت سیری، دختر خواندهی گرالت، نقشی مهمتر از خود گرالت در بازی دارد چرا که اگر سیری در بازی حضور نداشت، شاهد اثری به نام ویچر ۳ نبودیم. علاوه بر سیری، شاهد حضور دو شخصیت زن دیگر در داستان اصلی بازی به نام ینیفر و تریس مریگولد هستیم که در زمینههایی قویتر از گرالت هستند و حتی میتوانند گرالت را در نبردی تن به تن شکستند بدهند. تازه این موضوع در جریان بازی اصلی کم رنگتر است و در دی ال سی (Downloadable content) دوم بازی یعنی بلاد اند واین (Blood and Wine) میتوانیم یک شخصیت مونث را بر تخت شاهی ببینیم که در ادامهی مقاله میتوانید در مورد دی ال سیها ااطلاعات بیشتری کسب کنید.
دو بازی کامل دیگر به نام Heart of Stone و Blood and wine
بازی Witcher 3 بعد از چند ماه از عرضه میزبان یک دی ال سی به نام هارت آو استون (Heart of Stine) شد که یک جریان جدید در عرصهی محتواهای قابل دانلود بود. داستان این دی ال سی و شخصیت منفیاش به قدری جذاب بود که اجازهی پلک زدن به مخاطب را نمیداد. شخصیت منفی این دی ال سی گونتر اودییم (Gaunter O’Dimm) نام داشت. شما در ابتدای داستان اصلی، در یک رستوران میان راهی در منطقهی وایت ارچارد (White Orchard)، گونتر را ملاقات میکنید که خود را به عنوان یک تاجر آینه معرفی میکند و شما تا پایان خط داستانی سیری او را مشاهده نمیکنید. ولی در دی ال سی Heart of Stone شاهد حضور پر رنگ او هستید که بهتر است ادامهی داستان را خود متوجه شوید.
پس از عرضهی هارت آو استون کسی خیال نمیکرد که یک استودیو بازهم بتواند یک محتوای قابل دانلود داستانی دیگر منتشر کند که به گرد پای آن برسد، ولی همه در خواب غفلت به سر میبردند چرا که پس از گذشت یک سال از انتشار بازی اصلی شاهد یک دی ال سی به نام Blood and Wine بودیم که چندین سر و گردن از هارت آو استون بالاتر بود. بلاد اند واین علاوه بر اضافه کردن یک خط داستانی حدودا سی ساعته، شامل یک نقشهی بسیار بزرگ و پر جزئیات هم بود. این دی ال سی به قدری بزرگ بود که اگر هر شرکتی غیر از سی دی پراجکت بود، آن را به عنوان یک بازی جدید و کامل منتشر میکرد. داستان این محتوای قابل دانلود از جایی شروع میشود که دو شوالیه از سمت سرزمین Toussaint (مکانی که اتفاقات دی ال سی در آن اتفاق میافتد) برای درخواست کمک از گرالت برای سلاخی یک هیولای ناشناحته، راهی سرزمین Velen میشوند تا اور ملاقات کنند. گرالت هم با تعیین یک سری شرایط خاص راضی میشود و یان سه نفر با یکدیگر راهی زیباترین سرزمین کانتیننت، یعنی Toussaint، میشوند که به قول گرالت انگار این سرزمین را از داخل داستانهای جن و پری، بیرون کشیدهاند.
بلاد اند واین یک بازی غنی و کامل است و اگر بخواهید به اتمام آن بپردازید حدود ۴۰-۵۰ ساعت وقت را میطلبد که تنها یه کم از داستان اصلی بازی کمتر است، و هارت آو استون هم داستانی کمتر از بیست ساعت را تحویل میدهد که این دو با هم رفته زمانی بیشتر از جریانات اصلی بازی شما را سرگرم میکند. اگر قصد داردید که بیشتر با پرافتخار ترین بازی تاریخ و دو دی ال سی اش آشنا شوید، رو نام بازی Witcher 3: Wild Hunt کلیک کنید.
نظر شما کاربران تیلنو در مورد گرالت و دنیای او چیست؟ آیا این بازی لیاقت عنوان پرافتخارترین بازی تاریخ را دارد؟ نظرات خود را با تیم تیلنو در میان بگذارید.